×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

سنگ صبور

از هر دري سخني

× درد دل هاي روزانه و مطالب ادبي
×

آدرس وبلاگ من

aava.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/rosi65

دعوت زیبا

کاش می دانستی بعداز آن دعوت زیبا به ملاقات خودت من چه حالی بودم! خبر دعوت دیدارت چونکه از راه رسید پلک دل باز پرید من سراسیمه به دل بانگ زدم آفرین قلب صبور زود برخیز عزیز جامه تنگ در آر وسراپا به سپیدی تو درآ. وبه چشمم گفتم: باورت می شود ای چشم به ره مانده خیس؟ که پس از این همه مدت ز تو دعوت شده است! چشم خندید و به اشک گفت برو بعداز این دعوت زیبا به ملاقات نگاه. و به دستان رهایم گفتم: کف بر هم بزنید هر چه غم بود گذشت. دیگر اندیشه لرزش به خود راه مده! وقت ان است که آن دست محبت ز تو یادی بكند خاطرم راگفتم: زودتر راه بیفت هر چه باشد بلد راه تویی. ما که یک عمر در این خانه نشستیم تو تنها رفتی بغض در راه گلو گفت: مرحمت کم نشود گوییا بامن بنشسته دگر کاری نیست. جای ماندن چو دگر نیست از این جا بروم پنجه از مو بدرآورده به آن شانه زدم و به لبها گفتم: خنده ات را بردار دست در دست تبسم بگذار و نبینم دیگر که تو برچیده و خاموش به کنجی باشی مژده دادم به نگاهم گفتم: نذر دیدار قبول افتادست ومبارک بادت وصل تو با برق نگاه و تپش های دلم را گفتم: اندکی آهسته آبرویم نبری پایکوبی ز چه برپا کردی نفسم را گفتم: جان من تو دگر بند نیا اشک شوقی آمد تاری جام دو چشمم بگرفت و به پلکم فرمود: همچو دستمال حریر بنشان برق نگاه پای در راه شدم دل به عقلم می گفت: من نگفتم به تو آخر که سحر خواهد شد هی تو اندیشیدی که چه باید بکنی من به تو می گفتم: او مرا خواهد خواند و مرا خواهد دید عقل به آرامی گفت: من چه می دانستم من گمان می کردم دیدنش ممکن نیست و نمی دانستم بین من با دل او صحبت صد پیوند است سینه فریاد کشید: حرف از غصه و اندیشه بس است به ملاقات بیندیش و نشاط آخر ای پای عزیز قدمت را قربان تندتر راه برو طاقتم طاق شده چشمم برق می زد /اشک بر گونه نوازش می کرد/لب به لبخند تبسم میكرد /دست بر هم میخورد مرغ قلبم با شوق سر به دیوار قفس می كوبید عقل شرمنده به آرامی گفت: راه را گم نکنید خاطرم خنده به لب گفت نترس نگران هیچ مباش سفر منزل دوست کار هر روز من است عقل پرسید :؟ دست خالی که بد است کاشکی... سینه خندید و بگفت: دست خالی ز چه روی !؟ این همه هدیه کجا چیزی نیست! چشم را گریه شوق قلب را عشق بزرگ روح را شوق وصال لب پر از ذکر حبیب خاطر آکنده یاد...
چهارشنبه 3 اسفند 1390 - 2:22:39 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://www.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 17 اردیبهشت 1391   4:17:09 PM

salam man az aazae gohardashtam inam weblogam khasti bia sar bezam doustshim

www.1varagh.blogfa.com

http://irajkhan404.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 18 فروردین 1391   10:25:09 AM

جالبه سانسور کلمه انجوی در فارسی تازه مد شده!!!!!؟

http://irajkhan404.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 18 فروردین 1391   10:23:33 AM

چرا کلمه

enjoyبه فارسی درج نمیشه!؟

لذت بردم

http://irajkhan404.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 18 فروردین 1391   10:22:52 AM

لذت بردم سپاس

http://irajkhan404.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 18 فروردین 1391   10:20:14 AM

متن لطیف و بسیار زیبائی بود و من چقدر این هیجان را دوست میداشتم و همچنان دوستش دارم -شادمانی براتون و این چنین خبرهای خوش باشد در سال نو لذت بردم